عشقانه ها سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
| ||||||||||||||||
نويسندگان
لینک دوستان
پيوندهای روزانه
لینک های مفید |
یک روز تابستانی، وقتی جهانگردان برای وارد شدن به یک خانه با شکوه صف کشیده بودند، یک آقای مسن به آرامی به نفر پشت سر خود گفت: «یک نگاه به کودکی که جلوی من ایستاده و موهایش را مثل سگ های پشمالو آرایش کرده و شلوار جین آبی پوشیده بینداز. معلوم نیست که دختر است یا پسر؟!» شخص مقابل خشمگینانه جواب داد: «آن بچه دختر است. معلوم است که من باید این را بدانم که او دختر است! چون او دختر خود من است.» شخص مسن برای معذرت خواهی گفت: «لطفا مرا ببخشید آقای محترم! من حتی تصورش را هم نمی کردم که شما پدر آن بچه باشید.» شخص عصبانی که شلوار جین آبی هم پوشیده بود گفت: «نه نیستم! من مادر او هستم!» نظرات شما عزیزان: |
موضوعات وب
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب
| ||||||||||||||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |