عشقانه ها سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
| ||
|
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، ویکتور هوگو نظرات شما عزیزان:
کودک نجوا کرد؛ «خدایا با من صحبت کن» و یک چکاوک آواز خواند؛ ولی کودک نشیند.
کودک با صدای بلند گفت: «خدایا! یک معجزه به من نشان بده» و یک زندگی متولد شد؛ ولی کودک نفهمید. کودک ناامیدانه گریه کرد و گفت: «خدایا! مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم»؛ پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد؛ ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود، از آن جا دور شد.
خواب دیدم بر روی شن ها راه می روم
همراه با خود خداوند! و بر روی پرده ی شب تمام روز های زندگی ام را همانند فیلمی بر روی پرده،می دیدم همانطور که به گذشته ام می نگریستم روز به روز از زندگانی ام را، دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد یکی مال من دیگری ازآن خداوند راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته به من ،خاتمه یافت آن گاه ایستادم و به عقب نگاه کردم در بعضی جاها فقط یک رد پا وجود داشت.... و اتفاقا آن روزها ،مطابق با سخت ترین روزهای زندگی من بود! روزهایی با بزرگترین رنج ها، ترس ها، دردها و..... آن گاه از خداوند پرسیدم: خداوندا!! تو گفتی که در تمام ایام زندگی با من خواهی بود و من هم پذیرفتم که در تمام ایام زندگی با تو باشم خواهش می کنم به من بگو چرا در آن لحظات سخت و دشوار مرا تنها گذاشتی خداوند پاسخ داد: ....فرزندم, به تو گفتم در تمام سفر زندگی با تو خواهم بود و هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت نه حتی برای لحظه ای و چنین نیز نکردم! درآن روز هایی که فقط یک رد پا بر روی شن ها می دیدی این من بودم که تو را به دوش می کشیدم!!!! |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |