عشقانه ها سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
| ||
|
تو می آیی و دست های مرا پر از عطریاس و سحر می کنی نظرات شما عزیزان:
آپمــــــــ و منــتـظرتـــــــ
ღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღღღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღღღღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღღღღღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღღღღღღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღღღღღღღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღღღღღღღღღآپمــــــــ و منــتـظرتــــــــ ღღღღღღღღღღღღآپمـــــــ ـ و منــتـظرتــــــــ ღღღღღღღღღღღღღآپمـــــ
salam azizam
ba ye ap dige montazere hoozoore garmet hastam... mersiiiiiiiii
کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |