چگونه فراموشت کنم
چگونه تو را فراموش کنم....
که سالهادر خیالم سایه حقیقتی از بودنت را می دیدم
وطپش قلبت را در کنار قلبم حس میکردم
وبه جستجوی یافتنت به راه و بیراهه می رفتم و می گشتم
تا آنگاه که دریافتم فقط باید به درگاه خداوند دعا کنم
و سپس به درگاه خداوند دعا کردم
راز و نیاز می کردم . اشک می ریختم
که خدایا پس او را کی و چگونه وصالش حاصل خواهد شد .
همانند کودکی در رحم مادر . . و مادری در انتظار . . . .
همانند طلوع دوباره لبخند . ...
همانند بارانی در کویرهای تشنه و خشک ...
چگونه فراموشت کنم
که با آمدنت تمامی اسمها برایم بیگانه شده اند .
و تمامی رنگها بوی یکرنگی گرفتند
و تمامی مجسمه های بودن عشق با بهانه های تو تراشید ه شدند .
و پیکره تو را ساختند
و تمامی جدائیها با همه واژه هایشان محو و نابود شدند
و تو را با وصال معنا کردند .
چگونه فراموشت کنم
و چگونه سالیان درازی را که به امید آمدنت سپری کردم فراموش کنم
و چگونه حرکات زیبا و موزون پروانه وارت را در کمترین لحظات نادیده بگیرم
و چگونه لحظات بودن و نفس کشیدن و امید دادنت را فراموش کنم
آنگاه تمامی لحظه ها را که فقط با تو معنا و مفهوم می بخشیدم
عشق را با تو . و تو را با عشق و تو عشق و تو را با هم
نفسها را تنها با تو و تو را تنها با نفسها . . . .
وزندگی را نیز تنها با تو را تو را نیز تنها با زندگی . . .
و بهانه را برای تو و با تو . . . .
نه نه نه . . . اشتباه کردم . مرا ببخش . . . .
بی بهانه . بی دلیل و بی محاسبه های معمول زندگی .
من تمام لحظه ها را با تو و برای تو می خواهم .
با من بمان که تویی تنها بهانه من
باز هم بمان .
و باز هم بهانه بگیر .
و باز هم آرام باش .
فقط بمان . بمان برای ماندن .
و بخوان برای ماندن .
نظرات شما عزیزان: