همیشه بیم داشت که مبادا اجر عظیم شهادت نصیبش نشود. می گفت:"می ترسم عمرم تموم بشه و به شهادت نرسم نمی دونم چرا با اینکه توی اکثر حمله ها نیروی خط شکن هستم اما شهید نمی شم"
امکان نداشت در دعاهایش شهادت را از خدا طلب نکند و این مسئله یکی از دغدغه های اصلی او بود.
مدتی گذشت و من دیدم حاج حسین دیگر مثل قبل اظهار نگرانی نمی کند و دعاهایش هم مثل سابق نیست.به نظر می آمد که در روحیه اش تغییرات زیادی ایجاد شده است.چندبار هم با گوش های خودم شنیدم که در آخر مراسم دعا می گفت:"خدایا!به رزمندگان ما طول عمر با عزت عنایت فرما به من هم طول عمر عنایت کن تا بیشتر بمونم و بیشتر خدمت کنم!"
با شنیدن این صحبت ها خیلی متعجب شده بودم.
یک بار بعد از مراسم به سراغ او رفتم و با اصرار زیاد علت این امر را جویا شدم.
وقتی با اصرار من روبه رو شد گفت:"راستش مدتی قبل توی عالم رویا خواب دیدم که سراغ امام حسین(ع) رو می گرفتم پرسون پرسون خودم رو به خیمه گاه امام حسین(ع) رسوندم.یاران امام خیمه ی آقا رو بهم نشون دادن نزدیک خیمه شدم و از فردی که از خیمه ی آقا حفاظت می کرد اجازه ی ورود خواستم.
اون شخص گفت:"آقا هیچ کس را به حضور نمی پذیرند"
خیلی ناراحت شدم و دوباره گفتم:"فقط یه سوال از آقا دارم"
او گفت:"هر سوالی داری بنویس تا از آقا برایت جواب بگیرم"
من در برگه ای خطاب به امام حسین(ع) نوشتم که "آیا شهید می شوم یا نه؟"
آقا در جواب نامه فرموده بودند:"بله شما حتما شهید می شوید"
بعد از این خواب دیگه مطمئن شدم که شهید می شم و حالا خیالم راحت شده دوست دارم بیشتر زنده بمونم تا بتونم توی این مدت که زنده هستم بیشتر توی جبهه ها خمت کنم."
به نقل از حاج کمیل کهنسال کتاب حکایت فرزندان فاطمه1

نظرات شما عزیزان: