عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

 مسن‌ ترین زن تنیسور در جهان

�دوروتی� استرالیایی توانسته است نام خود را به عنوان مسن‌ترین تنیسور ثبت کند و نشان دهد در هر سن و سالی می‌توان به کارهای عجیب دست زد.
 

 


�دوروتی� که سن بالایی دارد به عنوان نماینده کشور استرالیا در مسابقات تنیس برزیل شرکت و این عنوان را کسب کرد.
براساس گزارش پایگاه اینترنتی ثبت رکوردهای جهانی گینس، او در سن ۵۰ سالگی به ورزش تنیس علاقه پیدا کرد و با شرکت در کلاس‌های آن توانست تا این سن ورزش تنیس را ادامه دهد و در سال ۲۰۰۸ میلادی عنوان مسن‌ترین تنیسور زن جهان را کسب کند.

[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 ای دیده نظر کن اگرت بیناییست / در کار جهان که سر به سر سوداییست

در گوشهٔ خلوت و قناعت بنشین / تنها خو کن که عافیت تنهاییست . . .

.

.

.

سعی کن دراین دنیا خودت باشی

دیگران به حد کافی هستند . . .


ادامه مطلب
[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

هنر ایرانی 

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق ِ مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت ،هیچ زنی را محل اعتماد خود نساخت و کتاب"حیل النساء " (مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد.
مرد ِخانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت .
زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود.
مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود وعصا بنهاد، به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه ! این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟
گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت : آب دریا به غربیل نتوان پیمود وحساب ریگ بیابان به تخته خاک ، برون نتوان آورد و مکرهای زنان در حد حصر نیاید .
پس تیر ِغمزه در کمان ِابرو نهاد و برهدف ِ دل او راست کرد واز در مغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته ی ِ او شد.
در اثنای آن حال، شوهر او در رسید…
زن گفت : شویم آمد وهمین آن که هر دو کشته خواهیم شد . مهمان گفت:تدبیر چیست؟
گفت :برخیز و در آن صندوق رو . مرد در صندوق رفت. زن سرِ صندوق قفل کرد .
چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت ومجاملت آغاز نهاد و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی گذشت گفت: تو را از واقعه امروز ِ خود خبر هست؟ گفت نه بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد جوانمردی لطیف ظرایف و خوش سخن و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه میکرد من چون آن را بدیدم خواستم که او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم ، مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید. به حسن واشارت من مغرور شد و در دام افتاد و بساط عشق بازی بسط کرد وکار معاشقت به معانقه (دست در گردن هم)رسید.
ساعتی در هم آمیختیم! هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی وعیش ما منغض کردی!
زن این میگفت و شوهر او می جوشید ومی خروشید وآن بی چاره در صندوق از خوف می گداخت و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟
گفت:اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم !!!
کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی. مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند (جناق شکسته بودند) و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت.
مرد چون در خشم بود بیاد نیاورد که بگوید یادم و زن در دم فریاد کشید *یادم تو را فراموش . *
مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت وگفت : لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی.
پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد .چندان که شوهرش برون رفت ، در صندوق بگشاد و گفت: ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟
گفت : توبه کردم و این کتاب را بشویم که مکر و حیلت شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید .

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 زندگی زیباست


ادامه مطلب
[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ می‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی‎رسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد…هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، مسافران کمربندها را گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎ها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: “کمربندها را ببندید!” همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، “از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است.”
موجی از نگرانی به دلها راه یافت، اما همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، “با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود؛ طوفان در راه است و شدت دارد.
نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد…طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعره رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ اما سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوب‎پنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هم‌اکنون به زمین برخورد می‎کند و از هم مت می‎گردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که می‌خواست بگوید ایمانی نداشت…

سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ اما سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد…؟!
نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونه‎ای دست به دامن خدانشده باشد.
ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بی‎صدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود…
گاهی چشمانش را می‎بست، و سپس می‎گشود و دیگربار به خواندن ادامه می‎داد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی می‎خواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود…
هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه می‎کرد، گویی طوفان مشت‎های گره کردهء خود را به بدنه هواپیما می‎کوفت، یا می‎خواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب می‎کرد و دیگربار فرود می‎آورد. اما این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان می‎خورد و در آن آرامش بی‎مانند به خواندن کتابش ادامه می‎داد…
کشیش ابداً نمی‎توانست باور کند؛ در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه می‎توانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد.
مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان می‎گریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، اما کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او می‎خواست راز این آرامش را بداند.
همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد.
سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند…؟!
دخترک به سادگی جواب داد : چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه می‎برد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است …
گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب..!

[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 در این دنیا از دو راه می توان موفق شد:
یا از هوش خود یا از نادانی دیگران !
“لابر ویر

.

.

.

شاید رسم روزگار و ما مردم این شده که :
هیچ موقع به داشته هامون فکر نمی کنیم و فقط فقط حسرت نداشته هامون رو می خوریم …


ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

باهوش ترین حیوانات را بشناسید


 
 

گوریلا
گوریلا این توانایی را دارد تا آنکه را دوست دارد به یاد داشته باشد و به صورت مبتکرانه فکر کند. گوریلایی به نام «کوکو» یاد گرفته است که با زبان اشاره چطور ارتباط برقرار کند. در حالی که گوریلای دیگر به نام «میشایل» نقاشی می کند. یکی از نقاشی های او یک سگ خانگی را نشان می دهد که چند سال قبل مرده است. وقتی صاحب میشایل در مورد این نقاشی پرسید، میشایل با زبان اشاره پاسخ داد.


ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
 عکس های قدیمی سیاه و سفید از قرن بیستم 

گروه اینترنتی خورشید


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

  یکی از رموز ماندگاریه دوستی ها اینه که هر کسی دُنگ خودش رو بده !

.

.

.

خوب هم که باشی ، از بس بَدی دیده اند

خوبیهایت را باور نمیکنند.

نفرین به شهری که در آن غریبه ها آشناترند


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 مهندس متبحر  : 

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود
اشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست 
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را 
۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: 
۱ دلار و بابت 
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: 
۴۹۹۹۹ دلار
[ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 3 نفر با هم ميرن ساعت فروشي ، ساعت ميخرن  30000 تومن. يعني نفري 10000 تومن دادن. صاحب مغازه به شاگردش ميگه قيمت ساعت 30000 تومن نبوده 25000 تومن بوده. برو 5000 تومن بهشون برگردون. شاگرد مغازه از اين 5000 تومن 2000تومنشو واسه ي خودش برميداره .
3000 تومن ديگرو ميده به اون سه نفر. (نفري 1000 تومن). پس با برگشت 1000 تومن نفري، اونها هركدوم 9000 تومن دادند. حالا سوال اينجاست اگه  9×3= 27
2تومنم كه شاگرد مغازه برداشته ، ميشه 29 تومن پس اون 1000 تومنه كجاست؟
طراح سوال : پروفسور حسابي

[ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 ای دیده نظر کن اگرت بیناییست / در کار جهان که سر به سر سوداییست

در گوشهٔ خلوت و قناعت بنشین / تنها خو کن که عافیت تنهاییست . . .

.

.

.

سعی کن دراین دنیا خودت باشی

دیگران به حد کافی هستند . . .


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 عكس هاي خلاقانه و دیدنی از طراحي مزارع


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 بی انصاف با کدام لالایی وجدانت را خوابانده ای

که اینچنین بیخیال ما شدی . . .

.

.

.

یاد تو" پرچم صلحیست میان شورش این همه فکر . . .

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

جلـوه ها و زیبـایی های پاییـز در ژاپـن

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


ادامه مطلب
[ دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 عاشقان هرچند مشتاق حال دلبرند / دلبران در عاشقی از عاشقان عاشقترند . . .

.

.

.

در این شب ها اگر باران چشمانت فرو ریخت / کویر قلب ما را هم دعا کن . . .


ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 به حیف نون مي گن از چه لبي خوشت مياد ؟ ميگه از لب جوب

.

.

.

یه یارو میگن اینجا چی کار میکنی میگه پس کجا چی کار کنم!


ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 چهــره‌های جنجـــالی ورزش ایــــران را بشناسید ! + عکس


 

 

غلامرضا تختی متولد ۱۳۰۹

در تهران است. جسد وی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در اتاقی در هتل آتلانتیک تهران پیدا شد. علت مرگ وی رسما خودکشی اعلام شد. اما در آن روز‌ها این جمله که "غلامرضا، غلامرضا را کشت" بر سر زبان‌ها افتاد که کنایه از دست داشتن غلامرضا پهلوی (برادر شاه) در مرگ این کشتی‌گیر بود. تختی که به جبهه ملی نزدیک بود بارها به ساواک احضار شده بود.


ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 با دوست عشق زیباست ، با یار بیقراری / از دوست درد ماند و از یار یادگاری

.

.

.

اگر یاد گلی کردی نگاهی بر رخ خود کن / اگر یاد خزون کردی نگاهی جانب ما کن . . .


ادامه مطلب
[ جمعه 14 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.

.

.

.

خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند. 


ادامه مطلب
[ جمعه 14 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

ماه هر ساله یک بار در نزدیک‌ترین فاصله از کنار زمین عبور می‌کند و تصاویر شگفت‌انگیزی را در آسمان بیشتر کشورهای جهان پدید می‌آورد که امسال هم در 6 می 2012 بزرگترین و درخشان ترین ماه کامل درحالی که این همسایه آسمانی ما از نزدیکترین مدار زمین عبور می کرد در نقاط مختلف جهان قابل مشاهده بود.
کارشناسان اظهار داشته اند که این ماه کامل بیش از 14 درصد بزرگتر و بیش از 30 درصد روشن تر از سایر مواقع سال بوده است چرا که از 356 هزار کیلومتری زمین عبور کرده است که این فاصله 24 هزار کیلومتر نزدیک تر از میانگین این فاصله نسبت به زمین بوده است. فاصله ماه از زمین در طول سال متغیر است چرا که ماه یک مدار بیضی شکل و نه یک مدار دایره ای را طی می کند.
ماه کامل در نتیجه نزدیکی و هم محور شدنش با زمین و خورشید به افزایش جزر و مد دریاهای زمین منتهی می شود. از این پدیده با عنوان حضیض یاد می شود و به معنای قرار گیری ماه در نزدیکترین نقطه به مدار زمین است. آخرین باری که ابرماه مشاهده شد روز 19 مارس سال گذشته بود که 386 کیلومتر نزدیکتر از ماه کامل امسال بوده است در حالیکه ابرماه سال آینده فاصله دورتری نسبت به ماه امسال خواهد داشت.

عکس های دیدنی مـاه در نزدیک‌ترین فاصـله با زمیـن 

عکس های دیدنی مـاه در نزدیک‌ترین فاصـله با زمیـن

 

ادامه مطلب
[ جمعه 14 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 عکس های جالب و طنز


ادامه مطلب
[ جمعه 14 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

تصاویر کار های خطرناک

 

 

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

تصاویر کار های خطرناک

 

 

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 کلماتی که از دهانتان بیرون می آیند ، ویترین فروشگاه شعور شماست 

.

.

.

یک انسان منفی به دنبال مشکل است در هر فرصت

و یک انسان مثبت به دنبال فرصت است در هر مشکل . .


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم خیلی !
.
.
.
شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!
.


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 عزیزم

خیلی وقته می خوام یه موضوعی رو بهت بگم

اما روم نمی شه…

من…

من عاشقت شده ام

با من ازدواج می کنی ؟

به نظرت این متن رو واسه اونی که دوستش دارم بفرستم خوبه؟

گفتم تو دختری، اخلاق دخترا رو بهتر می شناسی!

.

.

.

یه سوال دارم

چرا وقتی شلوار سفید میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سیاهه !؟

ولی وقتی شلوار مشکی میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سفیده !؟


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
گوشه ای از چشم اندازهای جهان




ادامه مطلب
[ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 روزی لویی شانزدهم در محوطه ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی راکنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر لویی او را صدازد وگفت من علت را میدانم،زمانی که تو 3سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!
فلسفه ی عمل تمام شده ولی عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!
 
روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم، بی آنکه بدانیم چرا؟
آیا شما هم این نیمکت را در روان خود، خانواده و جامعه مشاهده میکنید؟

[ سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6764
بازدید دیروز : 5986
بازدید هفته : 6764
بازدید ماه : 29114
بازدید کل : 424214
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس